آذر
" ژوان " نیست ! باز هم غیبش زده است ... هر بار که پیدایش میشود با یک مدل مو و حالتی جدید در چهره اش ، حرص و جوش همه را در خوابگاه دانشجویان در میاورد . انگار نه انگار که پدری افلیج و مادری بیمار در شهرستان دارد و باید بیشتر حواسش به درسهایش باشد . کمتر با آنها تماس میگیرد . همیشه نگران است پول خرید شارژ را نداشته باشد . این بار آخری که با رنگ و روی پریده تر به خوابگاه آمد و شال ضخیم سبز رنگ را از سرش باز کرد و با دقتی وسواس گونه تا کرد و زد رخت آویز ، تعجب دختران را بیشتر از قبل کرد . موهای بلندش را به طرزی عجیب از پشت جمع کرده بود و بوی تافت را با هر نشست و برخاست در فضای کوچک آنجا پخش میکرد . " راحله " مدتها بود از ریزش شدید موهایش گله میکرد و چندبار که از " ژوان " پرسیده بود کجا موهایش را این شکلی و آن شکلی میکند جوابی جز لبخند غمگین و یا سکوت دریافت نکرده بود . در بین دختران ولوله افتاده بود : عجب این ژوان حسود و پخیله ! نمیخواد دیگری هم مثل خودش زیبا بشه ....... قبلا به اصرار یکی از دختران گفته بود : آرایشگاه " مه لا " در خیابان پاستور ... این اطلاعات را در گفتگوی هماهنگ با هم به دست آوردند . موقعی که " ژوان " آنجا حضور نداشت . کافی بود شماره تلفن آنجا را داشته باشند تا وقت قبلی بگیرند . روز تولد یکی از دختران که همدانی بود نزدیک میشد و میخواستند برایش جشن کوچکی بگیرند و به یک آرایشگاه هم سری بزنند . چه آرایشگاهی بهتر از آنجا که ژوان میرفت . اولین تماس را راحله گرفت و شماره تلفن خواست . ژوان گفت : خاطرش نیست ، یادش که بیاد خودش زنگ میزنه . یکی دو ساعت گذشت و خبری نشد . باز هم زنگ زدند گوشی را خاموش کرده بود . هاله گفت : اصلا بریم همون خیابان و جستجو کنیم . این همه اصرار که می کنیم فقط خودمون را پیش اون افاده ای کوچک می کنیم .... در آن سرمای شدید هوا که همه سر در گریبان بودند و انگار به یک جای گرم میخواستند پناه ببرند ، با خنده و سروصدا در جست و جوی آرایشگاه مه لا بودند . هندوانه فروشی در نبش خیابان دستهایش را به هم می سایید . چله در پیش بود .در جواب یکی از دختران کوچه ای را نشان داد و گفت : اولین ساختمان آجری ! مه لا ... در را که باز کردند همهمه زنان مثل حمام عمومی به گوش خورد . تکه تکه موهای رنگی در کف زمین پراکنده بود . ژوان خم شده بود و با جارویی کوچک موها را جمع میکرد ...
Design By : Pars Skin |