آذر

: شما می شناسید این دختر چه جوری هست ؟ دم در ما ایستاده بودند و خانه ی روبرو را نشان می دادند ... خانه ملا را .

فهمیدم خواستگار هستند و برای تحقیق آمده اند .  قبل از اینکه جوابی بدهم خروس محله با صدایی که شبیه پارس سگی سرماخورده بود شروع کرد به خواندن . یکی شان چادر سیاه را روی سرش جابجا کرد و با ترشرویی گفت : تو محله تان حیوانات هم نگهدار ی می کنند ؟ گفتم : شما برای خروس و حیوانات خواستگار آمدین یا دختر ؟ خودش را جمع و جور کرد و گفت : نوه ی این ملا را میگم که خیلی تعریف ش را می کنند . واقعا خانه دار و نمازخوان و سربزیره ؟

گفتم :  من که  خیلی دوستش دارم چون خیلی وقتا میاد پیش من و نقاشی هم یادمیگیره..... هنوز حرفم تموم نشده بود گفت  : ملا خبرداره نوه اش نقاشی دوست داره ؟ 

در همین حین خروس هم شروع کرد به خواندن . صدایش تا اون سر کوچه که نه ، تا خیابان شلوغ هم میرفت و برمیگشت . گفت : این خروس صداش چقدر مضحکه شماها چطور تو این محل دوام میارین ؟ مگه اینجا روستاست ؟ و راهشان را کشیدند و رفتند .

صدای گرفته ی خروس خانه ی ملا بدرقه شان کرد و بازهم برگشت تو محله ! 

 

 

 

 


نوشته شده در ۱۳٩٢/٩/٢ساعت ٧:٤٠ ‎ق.ظ توسط کبرا پورپیغمبر ( آذر ) نظرات ()



Design By : Pars Skin