کاروان

نمی آید !

 

 

دیدم آمد !

امانیمه شب بود برگشت

برگشت او شبیه برگشت من بود  ...

همه خواب بودند

و نورهای مصنوعی آویزان و روشن

از زیر طاق استقبال رد شد و رفت

رفت تا وقتی همه بیدار باشند 

چراغ ها را نیمه شب خاموش کرد و رفت

رفت تا خواب هیچکس را به هم نزند

گفته بودند منتظرش هستند 

به دروغ بزرگ آنها خندید

خنده اش مثل خنده من بود به تو

می گویند خواب سحر شیرین است

در خواب تلخ سحر من ماندگارشد

عدالت و همراهی هم نداشت 

تنها آمده بود !!

تنها رفت ...

 


+   کبرا پورپیغمبر ( آذر ) ; ۸:٤۸ ‎ق.ظ ; ۱۳٩٢/٤/۳

design by macromediax ; Powered by PersianBlog.ir