آذر
هر گونه برداشت و کپی از مطالب و نوشته های اختصاصی اینجانب منوط به کسب اجازه هست
آوازه کاش دختری کولی بودم بادبادک های آوازت را با رقص آذری می آوردم ! خبردار! فردا پاییز آتشفشان رنگ است بیا برویم بالای کوه همه اهالی خبر دار شوند ! مهر بهار شاعران با مهر آغاز شد من با مُهر هیچکس شاعر نشدم ! احساساتی
خیلی ساده از پاییز می گفتی از ریزش برگ دلم ریخت ! "دوست داشتن " فصل دارد عوض می شود از تابستان به پاییز آدم ها هم همینطور اما تو هرگز ، نه ! عوض نمی شوی هیچوقت از میان فصل ها مانند من ، پاییز را از میان ماه ها آذر را دوست داری ! سخن همه می گویند پاییز فصل دلتنگی هاست تو کنارشان نیستی که نگویند !
صحبت از خزان که می شود و حرف از آمدنش گلها همه خشک می شوند در محرومیت از تو اما شعرهای من تازه گُل می کنند ! باد نوظهور پنجره را باز گذاشته ام تابستان به راحتی برود پرده سفید تور تسلیم می شود اگر باد نوظهور پاییز اجازه دهد ! رسالت رسالت من و تو بیداری ادبیات است این همه سر و صدا اگر بخوابد ! فاصله تابستان می رود پاییز می آید میانه شان از فاصله شکر آب هم شود تا ابد کنار همند ! پاییز رنگارنگ که بیاید کنارش عکس من را بگیر این دست تو هست که من را چگونه بگیری ! نقاش در راه تو بی رنگ هم شدم من زمانی نقاش بودم ! آغاز ننوشتن از تو هوا را آلوده می کند مثل نوشتن بیا !
صبوری راست می گویند دنیای نابرابری هاست من از تو لبریز شده ام تو تنها , کاسه صبرت ! حرف ناراحت نیستم ازدست مخالفان عشق پشت سر فرهاد حرف, شیرین بسیار است ! روسری در هیچ پاییزی برگهایش زرد نمی شود روسری سبز من با بهاری که به سرم انداخته ای ! تیشه هوا بوی خاصی دارد انگار چیزهای تازه ای در راه است مثل باران پاییزی ریزش برگها خواب درختان صدای باد اما من تنها به یک چیز فکر می کنم و لبخند می زنم : تیشه ی قدیمی گوشه دیوار ! نام تو از دلنشین ترین موسیقی همه هم می دانند کوهها نام تو را زیبا صدا می زنند ! نوبت دلتنگی دلتنگی هم حدی دارد امروز من دلتنگت بودم فردا هَم , من ! اجازه بدون اجازه تو قطره ای آب هم نمی خورم بحران آب است ! گر کسی وصف او ز من پرسد بی دل از بی نشان چه گوید باز؟ عاشقان کشتگان معشوق اند بر نیاید ز کُشتگان آواز هایکو عطر رُز را خشک کرده ام برای دیدار ! با هم ... گلایه نکن عزیزم از سرما ... نیلوفرها همه با هم خشک می شوند ! اشاره
دعوتم به بهشت با اشاره ابرویی می مانم در جهنم !
به گوش گُلُم از دیگران شعر نمی نویسم وز وز کند شاعری ! خنک آ
خنکای صبح عطری آغشته به هیچ کس تنها تویی برایم ! خوشبختی یک فال گرفتم هزاران تعبیر آمد هنوز بی خبر است حافظ از خوشبختی مولانا ! ملاقات زندانی توام ماه را شبها خورشید را روزها به ملاقاتم می فرستی ! اینترنت هم قطع شود مهم نیست تمامی رسانه ها مجلات داغ هنری روزنامه های صبح و شب وبلاگها و وبسایت ها اذان گوی روستا و شهرها ستاره ای که به صبح چشمک می زند بادی که بوی آذربایجان دارد پرنده ای که به مهاجرت فکر می کند در آوازی آتشین همه و همه آیه های تو را حرف های مقدس ات را بالاخره به من می رسانند ! تفسیر خانه ی رقیبان گرم تفسیر است از حرف دل تو و الّا آیینه پر از تعابیر غلط است ! بهانه بعد از این هم برای دلتنگی هایم بهانه دارم پاییز به زودی از راه می رسد ! صبح صبح است و چشم انداز عالی حتما که روزی دلتنگت نخواهم شد با یادی از صمد بهرنگی معلم خلق آذربایجان نه به بهانه زادروزش ! بهارین او اوزون گونی نه اولدو ینه باغچاداکی گوللرده سولدو اولدوزون گوزلری یاش ایله دولدو داهی اوشاقلار صمد عمی گلمدی نامردین قاراسی نه ایتمز اولدی اوره گیم یاراسی نه بیتمز اولدی گتدی آرخا داشیم قایتماز اولدی گلین گداخ دریالاری آختاراخ او قارا بالیغین نیشانه سین تاپاخ بلکه الیمیزین قصاصین آلاخ همیشه خورشید از طرف تو در می آمد امروز به اشتباه از طرف مشرق !
در سرمای زودهنگام با دو فنجان چایی گرم تنهایی ام فزون تر می گردد ! رابعه ! رابعه ی بلخی فقط فارسی شعرین آناسیدی من ، هم " فارسی " هم " آذری " دیلینده بوتون سنه یازمیشام ! این جمعه او منتظرِ او من منتظرِ او شاید این جمعه بیاید ... شاید ! سلام سحریز خیر اولسون من حالم خوب است اگر همه " خوب " باشند !
Design By : Pars Skin |