آذر
هر گونه برداشت و کپی از مطالب و نوشته های اختصاصی اینجانب منوط به کسب اجازه هست
هو تا سالها منتظرم باش من همانی ام که در انتظارش به خدا روی می آوری اما خدا بیشتر از تو دوستم داشت ! آهنگ چیزی را کوک می کنم شاید جامه ای را برای سفر شاید آهنگی را برای رفتن ! ساعت هم که بی صبرانه آماده ام من . منزلت از منظر دیگران به تو نگاه می کنم بیش از خدا مورد توجه هستی !
دستانم گاهی بال است گاهی باله بی قایق ، دل به دریایت زده ام ! این صدای خون است که می خواند سرخ و زنده است که می خواند آیین " فدا " نمی میرد با حسین سری بریده است که می خواند همسفر فنجان داغ را می گذارم روی هره ی سرد پاییز شب را با نورهای زرد و خیره کننده از دور تماشا می کنم روح پرنده ای به جا مانده باز هم از سفری بی محابا می خواند پنجره را می بندم دلم تپیدن را آغاز می کند و ... چائی ، هنوز داغ داغ است ! دیوانه وقتی هیچ حرفی نمی زنم و فقط دیوانه می شوم می فهمی دلتنگتم ! شبنم نیلوفرهای بنفش از دیواری بالا رفته اند به تماشای من... دانه ای شنم که شبنم شده ام در دیوار وجود تو ! از لیوان من آب می خوری با قاشق من غذا با حوله رنگ و رو رفته ام دست و رویت را خشک می کنی آدامس من را می جوی ... داریم به زمان قدیم برمی گردیم مانند لیلی و مجنون مردم قدیم دل داشتند حرف نداشتند ! حرف نداشتند ! حرف نداشتند! باز این چه شورش است شعرهایم را برایت در سینه ها از زنجیر آویختند !
با این همه زنجیر در کنار محرم دل محرّمی نیست ! الگو می گویی : ما برای وصل کردن آمدیم ، نی ... راست می گویی الگوی دیگران شده ایم در دوست داشتن ! من یک شاعرم ، زنم عجیب نیست وقتی، از خواب تو بیدار می شوم هزاران بار محکوم بشوم ! یادگار دستانم با من عجیب مهربان شده اند بوسه هایت معجزه ای جاویدان ! مراقبت تمامی احساسم را پهن کرده ام مقابل آفتاب بند دلم پاره می شود اگر تو سرما بخوری !
فردا که بیدار شدی همه چیز را فراموش کن همه ی آنچه که تلخ رفت شیرین ، همیشه شیرین است ! خوب شد آمدی بوی مهر می دهد الان پاییزی که مهرش تمام می شود ! خوشحالی امروز باران بارید بر خزان درختان هم گریه کردند از خوشحالی ! زمان در ابتدا نگفتی حرف دلت را سالهاست در این تاریکی در روشنایی دلم می دوم ای بی مروت چرا نگفتی در ابتدا انتهای تونل مسدود است پناه آتش را نگیرید از قلب من من از سرمای جانسوز به خودم پناه آورده ام ! در پی فاجعه منا که منجر به از دست دادن عزیزان شد و حمیده ایازی عزیز ، در کمال تاسف مادر هم رفت ! من این غم جانکاه را به برادر خوبم آقای توی محمد ایازی تسلیت می گویم داری لر دردیمه درد اولان زامان انه سن دینگ انه سن دینگ انه سن دردیمه درمان ارمان ارمان ناده یین ایندی سن سیز بو دردلره یوق لا درمان درمان ... : توی محمد ایازی ( غریب ) 16 مهرماه 1394 مسئولیت به من یاد بده چراغ ماه را برایت برافروزم چطور که تو خورشید را برای من برافروختی ! ایمان قرارمان بود به هم ایمان بیاوریم من از سرِ مستی کم آوردم ! زیبای خفته از گوشه ی پنجره ماه دزدکی نگاه می کند می داند که هنوز هم با زیبای خفته می خوابم ! رنگ صبح بخیر اگر بیایی می بینی پاییز هم به رنگ من است ! سهم اناری را دانه می کنم سرخ یک دانه برای تو یک دانه هم برای تو بی تو به پاییز هیچ میلم نمی کشد! بیرگون سنین اوزاغلیغیننان هر گونی ساییرام داها او گون بیر گون ایدی ! ترجمه : از دوری تو روزها را می شمارم فقط آن روز ، یک روز بود ! تو وطن منی هم ، هموطن ... دلم پوسید ! سپاسگزاری شعرهایم را دارم به باد فراموشی می سپارم این باد در برابر گرمایت نسیم هم نمی شود ! آواره دیشب خواب دیدم خواب زلیخا را فرهاد را با یوسف اشتباه گرفته بود شیرین کاری می کرد . تا صبح دعا کردم چشم بصیرتش باز شود عشق واقعی ایی را پیدا کند ! گل های نیلوفر چه قدر زیبا هستند نگاه تو هنوز روی آنها هست ! تهدید سراسر شب را فقط کابوس دیدم از مترسکی که پا نداشت اما دنبالم می کرد چشم نداشت اما به من زل می زد دست نداشت اما مرتبا کلاه از سر برمی داشت سر هم که چه عرض کنم اصلا به تن نداشت . تنهایم بگذاری همین مترسک را به بیداری ات می فرستم ! فردا با خودم می گویم فردا همه چیز حتما تمام می شود دلتنگی هایم روزهای پرملال روزهای سخت فردا که می شود آره تمام می شود فردا اما دلتنگی از تو باز هم به فردا می شود ! موهایم را باد سردی پریشان می کند شانه ام را سپرده ام به دست او ! دست اگر مست بود بالا نمی رفت خُم هنوز پُر است !
این همه دوستت دارم بی عدالتی بزرگی ست که سهم دیگران را از دوست داشتن به یغما می برم ! ساعت ها می توانم پلک نزنم و به چشمانت که می خندد خیره بشوم می شود از خنده ات به لبانم قرض بدهی ؟! داستان کوتاه خیلی با خوشحالی آمد و گفت دیگه زنده می مونه . بردیم دکتر آمپول زد گفت تا فردا می تونه هم راه بره هم قشنگ بخونه . و با شوقی وصف ناپدیر دوید آن ور حیاط . گوشه حیاط براش بهشت بود . خودش می گفت : کانون معنویت پیرمرد خندید و گفت : بهش نگین ها ! فردا تا بیدار بشه میدم سرش را ببرن . خوب شد مردار نشد ! بوی باران تاریکی شب در گوشه های اتاق هنوز هست رد پای ماه در پنجره جلوه گری ستارگان نیمه شب در دیده ام هنوز هم جاری موهایم تاب خورده است در خواب و بیداری می بندم این تاب را به دست بازی دست گلهای لیوان را که جایشان تنگ است می گذارم به قاب بلورین پر آب گنجشک ها خسته نمی شوند از گفتن صبح بخیر بوی باران می آید قبل از اینکه ببارد از جائی ! تیرانداز پرنده خیالم از تو کمی دور شد گلوله خورد تیرانداز خودم بودم ! آشتی همه دوباره به هم می خورند عرب ها و باز عجم ها و من از چنین دنیایی بیزارم بگذار در این میانه فقط از تو بسرایم که لبخندت را به زور می برند اعلام آشتی کنند! دوبیتی فرشی که گسترده ام برای تو با تاروپود خیس بافته ام برای تو هزار گره افتاده در من و این گره باز می شود همه زیر پاهای تو ! صنم آن روز که گفتی : صنما ... خود را شکستم !
دست می گذارم روی شانه های پاییز سرد, سرد است دست می گذاری روی شانه های من از یاد می رود پاییز ! کرم خورده ! نفرت دهان باز می کند و با تلخی وجودش می خندد همه دندانش را کرم خورده است از بس " شیرین " ها را خورده است ! صداقت صبح که می شود با تمامی گرمایش می تابد در گونه های سرد من آفتابی که همیشه یک " رو " دارد ! ... هم شمس شکر ریز منم هم خطه تبریز منم دکتر مبین پدر معنوی جذامیان امروز در تبریز تشییع شد ... سروده ای کوتاه برای ایشان : جذام زمین را بیا از چهره ها پاک کن باران در پیش تو فقط اسم دارد ! پیشواز هر بار که می آیی ابتدا کوهها سر خم می کنند تو را بهتر ببینم !
از چیزی سردم هست که از سرما نیست از دست پرنده ای ست که از دستم نمی پرد ، نمی رود ! تسلیت " توی محمد ایازی " وبلاگ نویس ترکمن صحرا در غم از دست دادن عزیزانش در حادثه منا به سوگ نشست . برای ایشان و خانواده محترمش تسلیت می گویم . چهارچوب
هزاران کعبه هم باشد از چهارچوب ویرانه من هیچ کجا نمی روی ! سلام پرده ها را نکشید به گل ها آب نداد پنجره ها را باز نکرد به آفتاب سلام نکرد آفتاب هم بیخیال شد به گلهایش سر نزد این زن چقدر شبیه من نیست ! مرجع تقلید سبک تو را هیچکس بلد نیست از من الگویی ساخته ای مرجع بی تقلید ! یاد دشت را غبار گرفته است یادت که می آید نسیم هم طوفان می کند ! فکر یک رفتن است که بسیار زیباست وقتی به فکر فرو می روی باید از نو بخوانمت ! داژبال این همه توپ خورده است به روی سینه ام از مشروطه تا مشروعه هیچکسی حریف نمی شود در این وسط تو را !
از دور نگاهم نکن من از دوری نگاهت نزدیک به دوری ام ! از دور ! داشتم نگاه می کردم به خودم از دور در آغوش ام گرفته بودم طفولیت نام تو را ، یاد تو را هر جا که هستی سر زبان منی چون خاک ، چون وطن ، سرزمین مادری ! قربانی وقتی حرفی برای گفتن نیست باید قربانت بشوم !
دلتنگی به تو نمی آید به من می آید که از تو به تو نزدیکم ! روز پاییزی اینبار با بوی پاییز می آیی نمی دانستم بعد از شش ماه سال دوباره تحویل می شود ! ترس می ترسم تو از راه برسی دلتنگی همه برای هم درمان شود ! کلیدر اگر پاییز بود مارال در چشمه ، آب تنی نمی کرد گل محمد درنگ نمی کرد خستگی چندین ساله را در کند زری به خاطر خاطرات گذشته زیر چادر ایل ، اشک نمی ریخت توطئه زنانه نمی کرد گناه مارال نبود همه چیز گناه تابستان بود کاش در گرماگرم یک داستان تابستان زودتر برود پاییز زودتر بیاید !
آوازه کاش دختری کولی بودم بادبادک های آوازت را با رقص آذری می آوردم ! خبردار! فردا پاییز آتشفشان رنگ است بیا برویم بالای کوه همه اهالی خبر دار شوند ! مهر بهار شاعران با مهر آغاز شد من با مُهر هیچکس شاعر نشدم ! احساساتی
خیلی ساده از پاییز می گفتی از ریزش برگ دلم ریخت ! "دوست داشتن " فصل دارد عوض می شود از تابستان به پاییز آدم ها هم همینطور اما تو هرگز ، نه ! عوض نمی شوی هیچوقت از میان فصل ها مانند من ، پاییز را از میان ماه ها آذر را دوست داری ! سخن همه می گویند پاییز فصل دلتنگی هاست تو کنارشان نیستی که نگویند !
صحبت از خزان که می شود و حرف از آمدنش گلها همه خشک می شوند در محرومیت از تو اما شعرهای من تازه گُل می کنند ! باد نوظهور پنجره را باز گذاشته ام تابستان به راحتی برود پرده سفید تور تسلیم می شود اگر باد نوظهور پاییز اجازه دهد ! رسالت رسالت من و تو بیداری ادبیات است این همه سر و صدا اگر بخوابد ! فاصله تابستان می رود پاییز می آید میانه شان از فاصله شکر آب هم شود تا ابد کنار همند ! پاییز رنگارنگ که بیاید کنارش عکس من را بگیر این دست تو هست که من را چگونه بگیری ! نقاش در راه تو بی رنگ هم شدم من زمانی نقاش بودم ! آغاز ننوشتن از تو هوا را آلوده می کند مثل نوشتن بیا !
صبوری راست می گویند دنیای نابرابری هاست من از تو لبریز شده ام تو تنها , کاسه صبرت ! حرف ناراحت نیستم ازدست مخالفان عشق پشت سر فرهاد حرف, شیرین بسیار است ! روسری در هیچ پاییزی برگهایش زرد نمی شود روسری سبز من با بهاری که به سرم انداخته ای ! تیشه هوا بوی خاصی دارد انگار چیزهای تازه ای در راه است مثل باران پاییزی ریزش برگها خواب درختان صدای باد اما من تنها به یک چیز فکر می کنم و لبخند می زنم : تیشه ی قدیمی گوشه دیوار ! نام تو از دلنشین ترین موسیقی همه هم می دانند کوهها نام تو را زیبا صدا می زنند ! نوبت دلتنگی دلتنگی هم حدی دارد امروز من دلتنگت بودم فردا هَم , من ! اجازه بدون اجازه تو قطره ای آب هم نمی خورم بحران آب است ! گر کسی وصف او ز من پرسد بی دل از بی نشان چه گوید باز؟ عاشقان کشتگان معشوق اند بر نیاید ز کُشتگان آواز
Design By : Pars Skin |